ليلايي كه مي خواست ليلي نباشد

محمد علي رستم نژاد
malirostamn@yahoo.com

"ليلا" اي ، كه مي خواست "ليلي" نباشد

خواست بنويسد" ليلا " كه فكر كرد چقدر شبيه" ليلي" است و ترسيد . بلند شد از پشت ميز و رفت تا كنار پنجره و دلشوره اش را خواست تا بريزد توي آرامش شبي كه پشتش را پر كرده بود . فكر كرد حتماً چيزي ، ستاره اي يا تكان خوردن برگي يا…
اما هيچ چيزي آن پشت نبود ، جز احتمال وجود ليلاهايي كه ليلي شده بودند ، كه سريع برگشت پشت ميز و در حاليكه هراز گاهي زير لب زمزمه مي كرد : نكنه بفهمه … نكنه بفهمه ، همه كاغذ نوشته ها را از سر تا آخرش خواند . تمام كه شد ، پخش شده بود روي صندلي و با انگشتهاي دو تا دستش روي ميز ضرب مي گرفت . خيالش راحت شده بود و فكر كرد چرا بايد همچين فكر احمقانه اي اينطور دست و پاچه اش كند كه يادش آمد همه اش بخاطر آخر داستان بود كه مرد بايد دست ليلا را توي دست رفيقش مي گذاشت . پيش خودش گفت حتماً بايد يك راهي باشد و باز از اول شروع كرد به خواندن . بلند شد دوباره و آمد تا كنار پنجره و صورت سرخ شده اش را چسباند به شيشه . خنكي شيشه انگار داغي خون را مي گرفت كه زير پوست صورتش مي خواست پاره كند و بيرون بريزد ، و بعد كم كم احساس مي كرد كه سردي پشت شيشه نفوذ مي كند توي تمام هيكلش و گرماي بدنش آهسته آهسته مكيده مي شود كه ترسيد و صورتش را از شيشه كند .
تند برگشت پشت ميز و دسته كاغذ را با چند بار روي ميز كوبيدن مرتب كرد و گذاشت جلويش .
انگار اگر طولش مي داد ، مرد جا مي زد . نوشت : مرد ، دست ليلا …. تصوير مرد كه دست ليلا را گرفته بود و دست ديگري كه منتظر بود ، جلوي چشمش موج برمي داشت . به خودش گفت : چكار دارم مي كنم ؟ كه صورتش خيس شد و قطره قطره هايي كه پشت هم روي كاغذ و همه جا را سرخ مي كرد .
خواست اعتنا نكند ، انگار براي يك بار هم كه شده بايد تمامش مي كرد . كلمه ها را ، اما مثل اينكه قفل زده بودند كه همه اش دنبال يكي شان مي گشت كه بگذارد پشت سر ليلا و هي تند تند زمزمه مي كرد : مرد ، دست ليلا…دست ليلا… دست ليلا… دست ليلي… ليلي… ليلي…. .
روي كاغذ قطره هاي سرخ و سفيد بهم مي رسيدند و شيار مي زدند و همه ليلاها ، ليلي سرخ مي شدند كه ترسيد و در حيني كه زير لب ، خفه و گنگ ، زمزمه مي كرد : نكنه بفهمه… نكنه بفهمه ، دسته كاغذ را مچاله كرد .
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

31007< 3


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي